بدون عنوان
امروز نیلیا جون خیلی حوصلش سر رفته بود وهمش غر میزد یا اینکه با دستاش بازی میکرد و وقتی نمیتونست شکلک مورد علاقه شو با دستاش در بیاره ناراحت میشد و میزد زیر گریه تا اینکه ملیکا دوستش که تازه 15 روزش شده با مامانش اومدن خونمون ونیلیا فقط با تعجب به ملیکا نگاه می کرد وهیچ کار خاصی انجام نمی داد نمیشه حدس زد که تو فکرش چی میگذره بالاخره بچه ها دنیای خاص خودشونو دارن که ما ادم بزرگا نمیتونیم حدس بزنیم ...
نویسنده :
کیمیا
21:39