سفر نامه
دختر گلم میخوام سفرنامتو بنویسم اولش که راه افتادیم رفتیم اراک همش خواب بودی که دیگه نزدیثک به یه ساعت بود که میخواستیم برسیم بیدار شدی کلی هم خندیدیو شاد بودی انگار فهمیده بودی داریم میریم یه جایی فدات شمدیگه لباسای بیرونتو شناختی تا میارم تنت کنم انقدر ذوق می کنی که خدا میدونه ، تو ماشین همش میخواستی فلشو از ضبط ماشین بیاری بیرون دوست داشتی ببینی چیه که بابا هم نمیذاشت و به من می گفت که نگهت دارم چون که حواسشو پرت می کردی که البته اخرشم وقتی بابا حواسش نبود فلشو در اوردی بعدش رفتی سراغ دنده وخلاصه انقدر خودتو خسته کردی که تا برسیم خونه خاله مرضی خواببودی ،روز اول تا بعد از ظهر خونه ی خاله مرضی بودیم بودیم بعدش اومدیم خونه ی عزیز جون اولش خوشحال بودی و همش بازی می کردی اما شب بخاطر اینکه اونجا یه ذره شلوغ بود خیلی بد اخلاق شده بودی چون نمیتونستی درست بخوابی تا صدا میومد از خواب بیدار می شدی یه بارم که مهدیس جون بردت خونشون چون ساکت بود خوابیدی ولی اونجا همدوباره صدای تلویزیوناومد و بیدار شدی و دیگه کلی گریه کردی و شبم خیلی دیر خوابیدی
روز سوم،قرار شد که با دایی جون اینا بریم همدان اما خیلی دیر راه افتادیم و وقتی اونجا رسیدیم فهمیدیم که بیلیطا برای غار علی صدر تموم شده و مجبور شدیم که یه ذره اونجا بمونیم و بعد بر گردیم همدان بریم گنج نامه که البته اونجا هم خیلی قشنگبود چند تا عکس هم گرفتم که بعضی هاشون تو موبایل باباست وقتی شب از سرکار اومد بقیه رو میذارم بعد برگشتیم اراک خونه ی عزیز جون و فرداشم خونه ی چند تا فامیلامون رفتیم و شب با دایی اینا بر گشتیم خونه الانم دایی و پسر دایی مهبد جون خونمون هستن به تو خیلی خوش میگذره