نیلیا نیلیا ، تا این لحظه: 12 سال و 3 ماه و 10 روز سن داره

نیلیای من

شیرین کاری

خانوم خانوما چند وقت پیش  برده بودمت حموم گذاشتته بودمت تو وان داشتی بازی می کردی که یه هو دیدم خم شدی و سرتو کردی تو اب و داری از اب وان میخوری فهمیدیم که خیلی تشنت شده عزیز دلم  انقدر بهت خندیدم که وقتی دیدمت با تعجب فقط داشتی نگام میکردی ...
4 شهريور 1391

سفر نامه

دختر گلم میخوام سفرنامتو بنویسم اولش که راه افتادیم رفتیم اراک همش خواب بودی که دیگه نزدیثک به یه ساعت بود که میخواستیم برسیم بیدار شدی کلی هم خندیدی و شاد بودی انگار فهمیده بودی داریم میریم  یه جایی فدات شم دیگه لباسای بیرونتو شناختی تا میارم تنت کنم انقدر ذوق می کنی که خدا میدونه ، تو ماشین همش میخواستی فلشو از ضبط ماشین بیاری بیرون دوست داشتی ببینی چیه که بابا هم نمیذاشت و به من می گفت که نگهت دارم چون که حواسشو پرت می کردی که البته اخرشم وقتی بابا حواسش نبود فلشو در اوردی بعدش رفتی سراغ دنده  وخلاصه انقدر خودتو خسته کردی که تا برسیم خونه خاله مرضی خواب بودی ،روز اول تا بعد از ظهر خونه ی خاله مرضی بودیم بودیم بعدش اومدیم خونه...
4 شهريور 1391

دالی جیک

سلام مامان جونیا خوبین؟؟؟؟؟ یه خبر خوب براتون دارم!!!!؟؟؟ عسلم تازه یاد گرفته دالی کنه ولی نمیتونه جیک کنه، خودش پتو شو میکشه رو صورتش دالی میکنه اما هنوز نمیتونه برش داره جیک کنه دارم سعی میکنم بهش یاد بدم ...
26 مرداد 1391

مسافرت

سلام عزیز مامانی قراره امروز بریم مسافرت ار اک خونه ی عزیز جونی کلی کار دارم البت ه اجی جون دیروز کمکم کرده و بیشتر کارا رو انجام داده دستت درد نکنه دختر گلم قرار ه بابایی ساعت ٤ بیاد خونه که زود تر حرکت کنیم ،معلوم نیست ولی فکر کنم عزیز جون اینا یه برنامه ی مسافرت چیدن فعلا هیچی نمیدونم باید بریم اونجا تا بفهمیم تکلیف چیه فکر نکنم اونجا به اینترنت دسترسی داشته باشم پس فعلا عزیزم                                    ...
26 مرداد 1391

شیطونی!

دختر نازم جدیدا چون جای لثه هات میخاره هرچی دستت میاد رو می کنی تو دهنت خلاصه بگم خیلی شیطون شدی و تو خونه یکی فقط باید حواسش به شما باشه که خرابکاری نکنی مثلا چند روز پیش بابایی بردت دم ظرفشویی تا دستت رو بشوره که یه هو زدی لیوان انداختی تو ظرفشویی و خلاصه لیوان خورد شدحالا لیوان هیچی، و یه تیکه از لیوانم پریده بود و گوشه ی دماغتو زخم کرده بود خودتم ترسیدی انقدر گریه کردی که نگو منم که از تو بدتر دیگه نمی دونستم که باید چیکار کنم حسابی دست وپامو گم کرده بود اینم از کارات خیلی دوستت دارم عزیزم  ...
24 مرداد 1391
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به نیلیای من می باشد