برنامه کودک
امروز صبح وقتی نیلیا جونم از خواب بیدار شد خیلی سر حال و شاد بود و همش دوست داشت با مامان بازی کنه اما خوب منم کار داشتم و نتونستم زیاد باهاش بازی کنم یه دفعه یه چیزی توی ذهنم جرقه زد که تلویزیون روشن کنم تا نیلی برنامه کودک نگاه کنه که البته شبکه دو داشت هاچ زنبور عسل نشون میداد انقدر اروم شده بود و بی سر وصدا برنامه کودک تماشا میکرد که باورم نمی شد این همون نیلیایی که چند دیقه پیش انقدر شیطون شده بود و هی اذیت می کرد، و فقط همون برنامه رو دوست داشت وتا کانال رو عوض می کردم دوباره غلت زدنا وشیطونی هاشو شروع می کرد ...
نویسنده :
کیمیا
14:37
قد و وزن
شنبه رفتم قد و وزن هفت کیلو چهارصد گرم شده بودم خانومه می گفت که یکی از بچه های تپل و قد بلندشون هستم مامانی هم ازشنیدن اینکه یه بچه قوی و تپل هستم خیلی خوشحال شد ...
نویسنده :
کیمیا
14:32
یه عکس باحال
خونه ی مامان جون و خوردن اولین کمک غذا
چند شب پیش رفته بودیم خونه ی مامان جون وچون منم کار داشتم مجبور شدم که نیلیا جون رو برای چندساعتی با مامان جون تنها بزارم واز اونجایی که نیلیا به تازگی شیر خشک هم نمی خورن گرسنه اش میشه و به گفته ی مامان جون خونه رو میزاره روسرش مامان جون هم برای اولین بار مجبور میشه که براش فرنی درست کنه از روی عکساش می تونین بفهمین که چقدر خانووووم شکمو هستن ...
نویسنده :
کیمیا
14:23
اولین کمک غذا
عکس اتلیه
____________________؟
تازگی ها یاد گرفتی علاوه بر اینکه دستتو بکنی تو دهنت با هر تلاش و زحمتی که شده پاهاتو می کنی تو دهنت وخلاصه برا خودت حال می کنی دیگه ...
نویسنده :
کیمیا
14:30
دندونی
دیشب بابایی برات یه دندونی گرفت که برای خاروندن لثه هات انقدر دست هاتو تا مچ تودهنت نکنی!!!!!!!!!!!!!!!!!!!! ...
نویسنده :
کیمیا
14:14